انشای ۲۰ ( آموزش انشا نویسی)

انشای ۲۰ ( آموزش انشا نویسی)

با کمک اساتید فن و معلمان مجرب نوشتن انشای ۲۰را بیاموزیم
انشای ۲۰ ( آموزش انشا نویسی)

انشای ۲۰ ( آموزش انشا نویسی)

با کمک اساتید فن و معلمان مجرب نوشتن انشای ۲۰را بیاموزیم

نقد ادبی و ارزشهای آن

نقد ادبی و ارزشهای آن

نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.

نقد ادبی که از آن می توان به سخن سنجی و سخن شناسی نیز تعبیر کرد عبارتست از شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشاء آنها کدام است. در تعریف آن، بعضی از اهل نظر گفته اند که «سعی و مجاهده ایست عاری از شائبه اغراض و منافع، تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه ی انسان در گنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید» و البته این تعریف که ماثیو آرنولد نقاد و شاعر انگلیسی ایراد کرده است، هر چند شامل نوعی از نقد ادبی هست امروز دیگر حد و تعریف درست جامع و مانع نقد ادبی نیست. چون در زمان ما غایت و فایده ی نقد ادبی تنها آن نیست که نیک و بد آثار ادبی را بشناسد بلکه گذشته از شناخت نیک و بد آثار ادبی، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری درجه ی قبول یابد و یا داغ رد بر پیشانی آن نهاده آید، تا حدی که ممکن و میسر باشد تحقیق بنماید و بنابراین واجب است که نقد ادبی، تا جائی که ممکن باشد از امور جزئی به احکام کلی نیز توجه کند و از این راه تا حدی هم به کسانی که مبدع و موجد آثار ادبی هستند مدد و فایده برساند و لااقل کسانی را که در این امور تازه کار و کم تجربه اند در بیان مقاصد کمک و راهنمایی کند و آن کسانی را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبی هدف و غرض دیگر ندارند، توجه دهد که از این آثار چگونه می توانند لذت کامل برد و از هر اثری چه لطائف و فوایدی می توان توقع داشت.

کلمه ی نقد خود در لغت به معنی «بهین چیزی برگزیدن» و نظر کردن است در دراهم (1) تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسند. معنی عیبجوئی نیز، که از لوازم «به گزینی» (2) است ظاهراً هم از قدیم در اصل کلمه بوده است و به هر حال از دیرباز، این کلمه در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است چنانکه آن لفظی هم که امروز در ادب اروپایی جهت همین معنی به کار می رود در اصل به معنی رأی زدن و داوری کردن است و شک نیست که رأی زدن و داوری کردن درباره ی امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسره ی آنها مستلزم شناخت درست و دقیق آن امور است و از اینجاست که برای نقد ادبی مفهومی وسیع تر و تعریفی جامع تر قائل شده اند و آن را شناخت آثار ادبی از روی خبرت و بصیرت گفته اند.

اما در این باب که آیا نقد ادبی را با مبادی و اصولی که دارد می تواند از مقوله ی علوم خواند یا نه، جای گفتگو است. کسانی که آن را علم مستقلی دانسته اند معتقدند که نقد، معرفت یک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن مثل همه ی علوم راجع به انسان، طبقه بندی و شناسایی صفات و احوال موضوع می باشد. تن و سنت بوو، به پیروی از این اندیشه سعی داشته اند نقد ادبی و تاریخ ادب را به صورت «تاریخ طبیعی افکار و اذهان بشری» در آوردند و شیوه و طریقه یی را نیز که دانشمندان علم الحیاة در پیش داشته اند در مباحث انتقاد ادبی پیش بگیرند، اما شک نیست که این اندیشه از افراط و اغراق خالی نیست. بر فرض که مبادی این فکر درست باشد قطعاً نباید و نمی توان توقع داشت که همان نتایج قطعی و همان احکام جزمی که از روش تجربی در علوم طبیعی و حیاتی حاصل شده است در نقد آثار ادبی نیز از به کار بستن آن روشها حاصل آید.

زیرا اعیان و افرادی که موضوع علوم طبیعی هستند در زمان و مکان مجتمع و مشترکند و همه کس می تواند صفات و احوال آنها را تحقیق و تجربه نماید؛ اما آثار ادبی در حکم اعیان و افراد ذهنی هستند که فقط در ذهن و وجدان ما وجود دارند. از این رو هر قدر تجربه و ملاحظه ی ما دقیق باشد باز نمی تواند آن مایه ارزش علمی را که تجربه در قلمرو و علوم طبیعی دارد به دست بیاورد. مشاجرات و اختلافاتی که در نقد آثار ادبی، از قدیم بین صاحب نظران وجود داشته است دلیل روشنی بر صحت این دعوی است.

بنابراین باید عقیده ی کانت را قبول کرد که می گوید «نقد ادبی و علم ادبیات یک معرفت ذهنی است و نمی توان آن را در ردیف علوم تحقیقی به شما آورد.» در همین مورد دراگو میرسکو محقق و منقد معاصر از دانشمندان رومانی، معتقد است که با رعایت اصول و موازین منطق و زیباشناسی در نقد ادبی نیز می توان مثل علوم طبیعی به نتایج و فواید قطعی رسید.

ارزش نقد فنی

نقد ادبی از این حیث که متضمن معرفت است، امریست که از جهت اجتماعی و نفسانی و زیبایی درخور ملاحظه است، ناچار با بسیاری از مباحث جامعه شناسی و روانشناسی و زیباشناسی ارتباط دارد و از این حیث تابع اصول و موازین بعضی از علوم می باشد. حتی از این جهت که فایده و نتیجه ی نقد، به دست آوردن موازین و قواعد کلی برای آثار ادبی است آن را می توان مثل علم منطق و علم اخلاق به قول ووندت یک نوع علم دستوری SCIENCE NORMATIVE خواند. بنابراین نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.

در حقیقت، بعضی نقد ادبی را صناعت دانسته اند. صناعت چنانکه حکماء گفته اند، عبارتست از اینکه درباره ی بعضی امور از طریق حس و تجربه، نظر کلی و واحدی که بر تمام موارد مشابه قابل تطبیق باشد استنباط و استنتاج نمایند. پس صناعت معرفتی است که می تواند تجارب مکتسب را در موارد لازم و مشابه به کار بندد و از آن استفاده کند.

فی المثل طب چنانکه ارسطو می گوید، آنجا که از امراض و علل آنها گفتگو می کند علم است و آنجا که برای دفع امراض به وسیله ی طبیب به کار می رود صناعت محسوب است. نقد ادبی نیز همین حال را دارد زیرا آنجا که مقصود از آن تحلیل عناصر و اجزاء نفسانی و علل و محرکات داخلی و خارجی نویسنده و شاعر است علم است. و البته جزئی از علوم روانشناسی و جامعه شناسی است. اما آنجا که منتقد می خواهد معرفت عناصر و اجزاء و احوال و اوصاف آثار ادبی را بر موارد مشابه تطبیق نماید و نتیجه ی کلی و عمومی به دست آورد، نقد ادبی مثل طب، صناعتی بیش نیست. آنچه ادبا و راویان گذشته در باب علم شعر و علم ادب گفته اند، در واقع مراد آنها همین جنبه ی صناعی شعر و ادب بوده است نه آنکه شعر و ادب را مثل هندسه و نجوم و هیئت در ردیف علوم شمرده باشند.

از جاحظ نقل کرده اند که گفت: علم شعر را نزد اصمعی طلب کردم او را چنان یافتم که از شعر جز غریب آن را نیک نداند. به اخفش روی آوردم دیدم که او جز در اعراب شعر دست ندارد. روی به ابی عبیده آوردم او نیز از شعر جز آنچه مربوط به اخبار و یا متعلق به ایام و انساب بود چیزی نمی دانست و آنچه را از علم شعر می خواستم جز نزد ادبای کاتب همچون حسن بن وهب و محمد بن عبدالملک الزیات نیافتم.

و از سیاق کلام پیداست که مطلوب جا حظ همان معرف مخصوصی است که بدان، قواعد و اصول کلی را بتوان بر اشعار تطبیق نمود و به زشتی و زیبایی آنها حکم کرد و این معرفت از طریق تمرین و ممارست بدست می آید و همان است که به قول ارسطو آن را باید صناعت نام نهاد.

آیا نقد را می توان در شمار فنون ادبی درآورد؟ کسانی که برای نقد، حدود و ثغور مشخص قائل نیستند به این سؤال نیز جواب منفی می دهند. برون تیر منتقد معروف می گوید که نقد را نمی توان مثل غزل و حماسه ومدح و رثاء از فنون ادبی دانست. زیرا نقد برخلاف فنون ادبی حدود و اوصاف مشخص و معینی ندارد. در نظر وی، انواع ادبی، هر چند در طی قرون و احوال، عرضه ی تحول و تطور گشته اند لیکن تطور و تبدلی که در آنها رخ نموده است آن مایه نیست که اوصاف بارز آنها را دگرگون کرده باشد؛ هر قدر در طول زمان بین درام های اشیل یونانی و شکسپیر تفاوت رخ داده باشد باز به آسانی می توان آن هر دو را در یک ردیف آورد. هر چند در عرض مکان میان غزلهای حافظ و نغمه های هاینه و اختلاف پدید آمده باشد هنوز می توان آنها را در یک ردیف جمع کرد. اما تفاوت و اختلافی که فی المثل بین رساله ی «تألیف کلام» تألیف دنیس از اهل هالیکارناس نقاد یونانی با مجموعه ی «مفاوضات دوشنبه» اثر سنت بوو منتقد فرانسوی هست چندان است که شاید نتوان به جز نام هیچ جهت وجه اشتراک و شباهتی در میان آنها یافت. نقد «آریستوفان» نه تنها از لحاظ موضوع بلکه حتی از جهت غایت و نتیجه نیز با نقد بلینسکی تفاوت دارد و شاید اصل قضاوت و حکومت، که منبع هر دو است تنها قدر مشترکی باشد که میان آن دو نوع نقادی وجود دارد.

ظاهر آن است که نقد ادبی هر چند، در طی تاریخ هرگز به حدودی مقید و محدود نمانده است لیکن در عالم ذوق و ادب همواره وظیفه و عمل خاصی داشته است. این وظیفه، وضع و کشف اصول و قواعد کلی ادب و نظر در نحوه ی اجراء آن اصول و قواعد است. این قواعد و اصول در طی تحولات قرون و اعصار برحسب حوائج و مقتضیات، متعددتر و گوناگون تر شده است. از این رو ناچار دقت و نظر در نحوه ی اجراء آنها نیز اسالیب و انحاء مختلف یافته است. بنابراین تحول و تطوری که در نقد ادبی رخ داده است برخلاف رأی برون تیر تبدل و استحاله نیست، بلکه توسعه و تکامل است. اسالیب و انحاء قدیم نقادی، بی آنکه به کلی منسوخ و مهجور شده باشد با انحاء و اسالیب تازه مقرون شده است.

تعمق در تارخ ادب و هنر، به خوبی این نکته را تأیید می کند. در قدیم بسا که چون معنی و مضمون شعر نیز در نزد بعضی از ملل امری الهامی و قدسی به نظر می رسید هرگز هدف نقد و مورد بحث و نظر نقاد قرار نمی گرفت اما جنبه ی فنی و لغوی آن مورد نظر بود و از این رو، در اعصار کهن نقد غالباً فقط جنبه ی لغوی و نحوی داشت. از وقتی که معنی و مضمون شعر جنبه ی قدسی و الهامی خود را از دست داد «نقد مضمون و معنی» نیز رواج یافت و در کنار نقد لغوی قرار گرفت. اکنون نیز در طی قرون و اعصار بعد، بر آن دو گونه نقد، انواع نقد روانشناسی، جامعه شناسی و زیباشناسی افزوده شده است. بنابر این درست است که نقد امروز، در چنین عرصه ی وسیعی که دارد، با نقد قدیم تفاوت بسیار یافته است لیکن قول کسانی که می گویند نقد لغوی و نقد معنی جز در نام اشتراکی ندارند در خور تأمل بلکه انکار است.

غور و تحقیق در تاریخ نقد، این نکته را ثابت می کند که آنچه امروز نقد ادبی می گویند با آنچه در قدیم از نقد ادبی اراده می کرده اند تفاوت چندانی ندارد بلکه فقط صورت توسعه یافته و تکامل پذیرفته ی آن می باشد. این مطلبی است که مطالعه در تاریخ نقد آن را روشن می کند و در واقع بدون مطالعه ی تاریخ نه فقط مفهوم درستی از نقد نمی توان یافت بلکه باید گفت که فن نقد بتمامه در تاریخ ادب و هنر مندرج است و همین امر است که نقد را با تاریخ ادبیات مرتبط می کند.

پی نوشتها

1) دراهم : جمع درهم

2) به گزینی: گزینش بهتر

منبع:

برگزیده از کتاب نقد ادبی جلد 1- دکتر عبدالحسین زرین کوب

نقل از تبیان

دستور زبان فارسی (مقدمه و تعاریف)

دستور زبان فارسی (مقدمه و تعاریف)

. زبان

. زبان فارسی

. خط فارسی

. صامت

. مصوَِِّت

. تنوع کاربرد نشانه ها

. مقوله های دستوری

 زبان

زبان یا در نشانه های صوتی یا در نشانه های نوشتاری تظاهر می کند. زبان اگر در نشانه های صوتی آشکار شود، زبان گفتاری و اگر در نشانه های نوشتاری (خطی) آشکار شود، زبان نوشتاری نامیده می شود. علاوه بر اینها، البته زبان ِ اشارات و حرکات نیز وجود دارد، اما نه آن نشانه های صوتی واقعیت زبان است و نه این نشانه های خطی؛ بلکه زبان را طرح نظام وارده یا دستگاه ارتباطی پیچیده ای با ساختمان انتزاعی می توان فرض کرد که در گفتار و نوشتار تظاهر می کند و با نوعی رفتار اجتماعی همراه است؛ در نتیجه زبان، پدیده ی پیچیده ای است و از آن رو تعریف منطقی آن بسیار دشوار است. رفتار زبانی به صورت نوعی فعالیت عضوی از انسان صادر می شود.

زبان فارسی

زبان فارسی از خانواده ی زبان های ایرانی و زبان های ایرانی از خانواده زبان های "هند و ایرانی" است. زبان های هند و ایرانی نیز از شاخه زبان های "هند و اروپایی" است. زبان های هند و اروپایی یکی از خانواده های مهم زبان بشری است که شاخه های گوناگون آن در سراسر اروپا و قسمت پهناوری از آسیا، آمریکا، اقیانوسیه و آفریقای جنوبی پراکنده شده است.

از آنجا که زبان، پدیده ای اجتماعی است و نمی تواند صورت ثابت و واحدی داشته باشد و همواره به تبع دگرگونی ها و تحولات اجتماعی دستخوش تغییراتی می گردد، در هر دوره ای از تاریخ ، ویژگی هایی پیدا می کند که شکل آن را از زبان دوره ی پیش متمایز می کند. از این رو می توان در بررسی تاریخی هر زبان ، مسیر تحولات آن را از کهن ترین صورت دنبال کرد و تغییرات و تحولات و قوانین حاکم بر آن تحولات را در طول تاریخ تعیین نمود.

زبان فارسی مانند دیگر زبان های ایرانی، از قدیمی ترین صورت بازمانده ی آن، تا فارسی دری ، سه دوره ی تحولی باستان، میانه و جدید را پشت سر گذاشته است و زبان فارسی امروز دنباله ی طبیعی و صورت تحول یافته ی یکی از گونه های زبان فارسی میانه است و زبان فارسی میانه، خود صورت تحول یافته ی زبان فارسی باستان است.

زبان فارسی که به آن فارسی دری  نیز می گویند، زبان رسمی، اداری، علمی و ادبی ایران دوره اسلامی است و بیش از هزار و دویست سال قدمت دارد. آشکار است که فارسی دری نیز در عمر دراز خود تحولاتی داشته است اما این تحولات تا آن اندازه نیست که ما امروزه  سروده های شاعران قرن سوم و قرون بعد را به هیچ وجه نفهمیم و زبان فارسی امروز را زبانی به کلی جدا و متمایز از زبان رودکی و فردوسی بدانیم.

خط فارسی

در دوران اسلامی، برای نوشتن زبان فارسی، خط عربی به کار گرفته شده است که از نظر منشأ با خطوط ایرانی دوره ی میانه تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا این خط نیز همچون خطوط ایرانی از زمره ی خطوط سامی محسوب می شود و عناصری که در تکامل خطوط سامی مؤثر بوده در خط عربی نیز به چشم می خورد. نشانه هایی که امروزه برای نشان دادن آواهای زبان فارسی به کار می رود – یعنی الفبای زبان فارسی – عبارت است از : ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی که به هر کدام از این نشانه ها حرف می گویند.

هر یک  از این نشانه ها به دو یا چند صورت نوشته می شود، مثلا هـ ، ه ، ـهـ ، ـه.

واج

نشانه های مذکور، آواهای زبان فارسی را نشان می دهد. هر یک از آواهای زبان فارسی – و هر زبان دیگر – را واج می گویند. واج عبارت است از کوچکترین واحد صوتی که می تواند تغییری در معنا ایجاد کند. مثلا در واژه های «لیز» و «ریز» جزء اول با این که از جهت آوایی به هم نزدیک است باز قابل تشخیص و متمایز است و جابه جایی آنها، در معنا تغییر به وجود می آورد. همچنین است جزء آخر در واژه های «تاب» و تاپ» که (ب و پ) از هم قابل تمایز است.

واج ها به دو دسته  تقسیم می شوند: واج های صامت یا همخوان و واج های مصوّت (صدا دار) یا واکه.

صامت

صامت به آن گروه از آواهای گفتاری گفته می شود که در ادای آنها جریان هوا پس از گذشتن از نای گلو، در نقطه ی میان گلو و لب ناگهان براثر مانعی متوقف می شود و با فشار از تنگنایی می گذرد یا از خط میانه ی دهلیز دهان منحرف می شود و یا یکی از اعضای گفتار بالاتر  از گلو را به اهتزاز در می آورد. شماره ی صامت ها در زبان فارسی لهجه ی مرکزی 23 است که عبارتند از :

 ء ب پ ت ج چ خ د ر ز ژ س ش ف ق ک گ ل م ن و هـ ی.

برای نشان دادن برخی از صامتها، چند نشانه (= حرف) به کار می بریم. مثلاً  ز ذ ض ظ  چهار نشانه ی متفاوت هستند که برای نشان دادن یک واج صامت به کار می بریم. مجموعه نشانه هایی (حرف ها) را که برای نشان دادن واج های ِ صامت به کار می بریم، در جدول صفحه بعد، به ترتیب معمول، همراه با  آنها ، می آوریم :

مصوَّت (واکه)

مصوت (واکه) آوایی است که با لرزش تارآواها از گلو بیرون می آید و هنگام آدای آن دهان گشاده می ماند، چنانکه جریان هوا می تواند از گلو تا لب آزادانه بگذرد . در زبان فارسی امروز شش مصوت وجود دارد:

 

                                                            ___َ__________ُ___

                                                                           َ  

                                                             آ        او      ای

مصوت های فارسی را به خط آوایی چنین نشان می دهیم:

a e o ā ū i

تنوع کاربرد نشانه ها

برخی از نشانه ها ، یعنی حروف، گاه نشانه صامت است و گاه نشانه مصوت، و آنها عبارتند از : ا، و، هـ، ی. درباره هر یک توضیحی می دهیم:

«ا» این نشانه اگر در آغاز کلمه بیاید ، واج صامت همزه را نشان می دهد که با یکی از مصوت ها همراه شده است. (همزه به یاری یکی از مصوت های کوتاه یا بلند ، قابلیت ادا شدن و به تلفظ درآمدن می یابد)، چنان که در اسب ?asb . بنابر این اَ، اِ، اُ دو جزء اند: صامتِ همزه + مصوت.

«الف» اگر در میانه یا پایان کلمه قرار گیرد نشانه مصوت آ خواهد بود چنان که در پایه، دارا؛ علاوه بر این «الف» گاهی کرسی برای تنوین نصب قرار می گیرد، در کلمه هایی نظیر فوراً، مثلاً  و نیز گاهی کرسی است برای همزه در کلمه های عربی چنان که در شأن و منشأ.

« و» این نشانه می تواند در میان و پایان کلمه ها نشانه ی مصوت ū  باشد، چنان که در روز (zūr)، مو () و در آغاز و میانه و پایان می تواند نشانه صامت (v) باشد و با مصوت های شش گانه ترکیب شود؛ چنان که در وش(vaš)، ورد (verd)، وسعت (vos?at)، واج vāj) )، وول vūl))، ویر  (vir)؛ نیز در میان و پایان کلمه چنان که در دَوَران (davarān)، روش (raveš)، میوهmive))؛ نیز در میانه و پایان کلمه می تواند به صورت صامت ساکن به کار رود، چنان که در جاودان ((javdān ، گاو (gāv) .

« و»  در برخی کلمه ها نشان مصوت کوتاه __ُ_ (o) است: تو (to)، دو (do)، آخور (āxor)، خوردن (xordan)، فورد ((ford. مجموعه خ+و = خو، در زبان قدیم فارسی، صامت مستقلی بوده که در فارسی جدید از میان رفته و در برخی از لهجه ها و زبان های محلی باقی مانده است. لغت نویسان گذشته «و» را در «خو» نوعی واو و «واو معدوله» نامیده اند. واو معدوله امروز فقط در نوشتن باقی مانده است چنان که در خوارxār)) ، خوابxāb)) ، خواستن (xāstan) .

کاربرد دیگر این نشانه  یعنی «و» آن است که نه صامتی را نشان می دهد و نه مصوتی را، بلکه کرسیی است برای همزه ی کلمه های مأخوذ از عربی، چنان که در مؤذن و مؤمن.

«هـ» این نشانه که آن را با نام های گوناگون از جمله «های دو چشم» و «های هَوَز» می خوانند و در خط فارسی با اشکال مختلف نوشته می شود، می تواند در آغاز و میانه و پایان کلمه نشانه صامت باشد، چنان که در هنر (honar)، شهرšahr))، راه ((rāh؛ و در پایان کلمه، نشانه مصوت کوتاه، چنان که در خانه ((xāna-xāne، گربه (gorbe-gorba) مصوت پایانی این قبیل کلمه ها در برخی لهجه ها از جمله لهجه مرکزی ایران e و در برخی نقاط a است. در این صورت آن را های بیان حرکت گویند.

«ی» این نشانه که در آغاز کلمه به صورت« یـ» و در وسط به صورت « ـیـ » و در پایان به صورت «ی» نوشته می شود، در میان و پایان کلمه می تواند نشانه مصوت بلند  I  باشد، چنان که در شیرازširaz)  (، تهرانی (Tehrani) ؛ و گاهی نشانه واج صامت است، در این صورت در آغاز، میانه و پایان کلمه می آید چنان که در یک (yek)، شاید ( Šayad)، پای Pāy؛ ی در کلمه مأخوذ از عربی به جای نشانه ی مصوت بلند ā نیز به کار می رود، چنان که در عیسی Isā، یحیی (yahyā) .

مصوت مرکب

مصوت مرکب به مصوتی گفته می شود که در حین اَدای آن، وضع اعضای گفتار تغییر می پذیرد و بر اثر آن، رنگ یعنی ارتعاشات فرعی صوت نیز مختلف می شود و صدا از یک مصوت به سوی مصوت دیگر می لغزد، چنان که می توان آن را در حکم دو مصوت شمرده که با هم آمیخته و به صورت واحدی درآمده باشند. مصوت مرکب بسیط نیست، اما یک واج شمرده می شود.

به نظر برخی از یبان شناسان در زبان فارسی، دو مصوت مرکب وجود دارد، یکی از آن دو مصوت مرکبی است که در کلمه فردوسی (Ferdowsi)، نوروز(Nowrūz )، روشن ((rowšan دیده می شود. چنان که ملاحظه می شود این مصوت مرکب را با ow نشان داده ایم . دیگر مصوت مرکبی است که در کلمه های می(mēy)، کی(kēy)، ری(rēy) ؛ وجود دارد، این مصوب مرکب را با ey نشان داده ایم. به مصوت مرکب، واکه مرکب و آوا گروه نیز می گویند.

مقوله های دستوری: جمله ، فعل، اسم

با جمله هاست که سخن می گوییم. جمله، مجموعه ای منطقی و نظام یافته از واژه هاست که اندیشه ها، خواسته ها، عواطف و احساسات ما را نشان می دهد. دستور زبان، این روابط منطقی و نظام یافته را بررسی می کند و نشان می دهد که چگونه آنچه ما می خواهیم در قالب جمله بیان کنیم در ساده ترین صورت خود ارتباطی است که میان دو امر برقرار می شود. مثلاً وقتی که می خواهیم میان «عملِ رفتن» و «مردی که او را می شناسیم» ارتباطی برقرار سازیم، می گوییم.

مرد رفت.

همچنین وقتی که «عمل شکستن» را به «شیشه» نسبت می دهیم، می گوییم:

شیشه شکست.

هر کدام از اینها یک جمله است. در این جمله ها عمل اسناد یا نسبت به جزئی انجام می گیرد که در آخر جمله جای دارد و نسبت به کسی یا چیزی داده شده که در آغاز جمله جای دارد. اغلب جمله های فارسی در ساده ترین صورت خود، چنین وضعی دارند:

مرد رفت.

شیشه شکست.

گیاه رویید.

باد وزید.

فرش بافته شد.

دزد محکوم شد.

در این جمله دو دسته واژه وجود دارد: واژهایی که در آغاز جمله قرار دارند و نسبتی به آنها داده شده؛ و واژه هایی که به دسته ی نخستین، اسناد داده شده اند. در اینجا دو مقوله از مقوله های دستور زبان فارسی به دست می آید: کلمه که در محل اسناد است، فعل نامیده می شود و کلمه ای که بدان اسناد می دهیم ، یعنی مسندالیه، اسم نام دارد. اسم، کلمه ای است که بدون اینکه جانشین کلمه دیگری شود مورد اِسناد قرار می گیرد و مسندالیه واقع می شود، یعنی چیزی به او اسناد داده می شود.

کمدی

کمدی   Comedy

نوع دوم ادب دراماتیک ، کمدی Comedy است. کمدی اثری است نمایشی که توجه بیننده را به خود جلب می کند و باعث سرگرمی می شود.

درست است که هدف از کمدی خنده و تفریح است، اما فی الواقع در آن مسایل جدی در پرده ی شوخی نموده می شود. در کمدی، شخصیت قهرمانان و شکست هایشان بیشتر، جنبه ی شوخی، شادی و سرگرمی دارد و معمولاًبیننده بدان توجه جدی نمی کند. تماشاگر از قبل می داند که فاجعه ی بزرگی اتفاق نخواهد افتاد بلکه سیر حوادث در جهت کامرانی قهرمان یا قهرمانان است.

ارسطو می نویسد: «کُمدی تقلید و مُحاکاتی است از اطوار و اخلاق زشت، نه این که توصیف و تقلید بدترین صفات انسان باشد؛ بلکه فقط تقلید و توصیف اعمال و اطوار شرم آوری است که موجب ریشخند و استهزاء می شود. آن چه موجب ریشخند و استهزاء می شود امری است که در آن عیب و زشتی هست، اما آزار و گزندی از آن (عیب و زشتی) به کسی نمی رسد.»

کمدی، اصالتاً باید نمایش باشد، اما در اینجا هم مانند تراژدی، نمونه هایی در دست است که غیر نمایشی است. برخی محققان منشاء کمدی را هم مانند تراژدی، آییـن های مذهبی مربوط به دیونوسوس - خدای یونانی -دانسته اند. در اینجا باید اشاره کرد که مراد از لفظ کمدی در اسامی کتب مشهوری از قبیل «کمدی الهی» دانته یا «کمدی انسانی» بالزاک نوع ادبی کمدی نیست.

محققان و منتقدان فرنگی کمدی را به چهار قسم تقسیم کرده اند:

1-  کمدی رمانتیک: که اوج آن در آثار شکسپیر و نویسندگان دوره ی الیزابت است. این نوع کمدی مشتمل بر حوادث و ماجراهای عاشقانه ی زنی است که قهرمان کمدی است. البته این عشق علی رغم همه ی مشکلات و موانع به شادکامی می انجامد از نمونه های معروف این نوع نمایشنامه، «رؤیایی نیمه شب تابستان» و «همان طور که او را دوست دارید((As you like it» از شکسپیر است.

به نظر نورتروپ فرای در کتاب آناتومی نقد، ژرف ساخت اساطیری کمدی رمانتیک، جشن های باستانی پیروزی بهار بر زمستان است.

2- کمدی طنز Satiric Comedy: در این نوع کمدی، کسانی که قوانین اخلاقی و اجتماعی را مراعات نمی کنند مورد تمسخر واقع می شوند و نویسنده از بی نظمی های اجتماعی انتقاد می کند. پایان این گونه نمایشنامه ها شاد نیست و دغلکارانی که قهرمان کمدی هستند، معمولاً سرنوشت خوبی ندارند.

3- کمدی رفتار Comedy of Manners: این اصطلاح بر مبنای آثار شکسپیر از قبیل کمدی «هیاهوی بسیار برای هیچ» وضع شده است. در پاره ای از این نوع کمدی ها از اعمال زشت بزرگ زادگان و توطئه های طبقات اشراف سخن رفته است. تأثیر شادی بخش Comic Effect آن در گرو مکالمات خنده داری است که مابین شخصیت های احمق و گول رد وبدل می شود. در این گونه کمدی، قراردادها و رسوم اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد. یکی از این مسائل نزاع های عشقی Duel Love است. موضوع دیگر، رفتار شوهران حسود نسبت به همسران خود است. نمونه ی این گونه کمدی «اهمیت ارنست بودن» اثر اسکار وایلد است. برنارد شاو و سامرست موام هم به این شیوه آثاری آفریده اند.

4- فارسFarce: اثری است که خواننده یا بیننده را از صمیم دل به خنده وامی دارد و از این رو به آن کمدی سبک گفته اند و امروزه بر این شیوه فیلم های سینمایی سبک و خنده داری می سازند (مخصوصاً آمریکاییان). در اثر فارس  قهرمان را یا خیلی بزرگ می کنند و یا خیلی کوچک و او را در موقعیت های خنده آوری قرار می دهند. مولیر آثاری به این شیوه دارد. فارس گاهی به عنوان یک داستان فرعی (اپی زود) در انواع دیگر کمدی دیده می شود.

البته در کتبی که در مورد کمدی نوشته شده است، تقسیمات و اصطلاحات دیگری هم مشاهده می شود. مثلا کمدی اخلاط اربعه Comedy of Humours کمدی ای است که در آن عدم تعادل یکی از اخلاط (سودا، صفرا، بلغم، خون) قهرمان را دچار یکی از امراض کرده است. کمدی احساساتی کمدی ای بود که در پایان قرن 17 در انگلستان پیدا شده بود و در آن هدف این بود که بیننده را به جای خنده، به گریه بیندازند. این شیوه بعدها در فرانسه هم معمول شد. همچنین از نظر موضوع هم تقسیمات متعددی کرده اند، مثلاً در تئاتر پوچی هم آثار کمیک وجود دارد. یا کمدی های چخوف جنبه ی اجتماعی دارد. برخی از منتقدان به طور کلی کمدی را به دو قسم، تقسیم کرده اند:

1-     کمدی عالی یا سطح بالاHigh Comedy  که باعث خنده ی روشنفکران می شود و در آن طنزهای ظریف سطح بالایی است.

2- کمدی پست یا عامیانه یا سطح پایین Low Comedy که در آن جاذبه های روشنفکری نیست و شوخی های مبتذل و جوک های زشت دارد، مثل سیاه بازی ها.

آخرین اصطلاحی که با توجه به مباحث نقد ادبی غربیان مطرح می کنیم اصطلاحات « تنوع  و تسکین»Comic Romic  است و آن طرح شوخی ها و نمایش صحنه های شاد در یک اثر جدی تراژیک است. این شگرد باعث تنوعی در نمایش می شود و اندکی از آلام بیننده را که بر اثر ترس و شفقت ایجاد شده است می کاهد. تنوع و تسکین در صحنه ی قبرکن ها در نمایشنامه «هملت» و نیز درنمایشنامه مکبث در صحنه ی مربوط به حمال های مست بعد از قتل پادشاه مشاهده می شود.

نمایشنامه ی کمیک به این اشکال فرنگی در ایران وجود نداشته است. اما قطعات کوتاه منظوم یا منثور در طنز و انتقاد از مفاسد اجتماعی، طبقات و اصنافی از مردم در ادبیات ما هست، مثلاً در آثار عبید. مثنوی های مشتمل بر طنز و هجو هم در ادبیات ما کم نیست. مثل کارنامه بلخ سنایی و همچنین در انواع شعر فارسی نوعی است که به آن شهر آشوب می گویند و از فروع هجو است. اما هیچ کدام از اینها را نمی توان نوع ادبی کمدی محسوب داشت که ذاتاً باید جنبه ی نمایشی داشته باشد. تنها مورد مشابه که فقط جنبه اجرایی داشته است نه کتابتی، نمایش های معروف به « تخته حوضی » است که می توان آن را با «کمدیا دل آرته» Commedia Dell,Arte مقایسه کرد. این اصطلاح ایتالیایی به همین شکل در همه ی زبان ها مستعمل است. این نوع کمدی در قرن 16 و 17 و 18  در ایتالیا بسیار رایج بود. بازیگران که ماسکی بر چهره داشتند، در وسط بازی بدیهه سرایی می کردند. برخی از قهرمانان و بازیگران این نوع نمایش معروفند که از آن میان آرلکن را می توان نام برد. در نمایش تخته حوضی هم بازیگران چون کاکاسیاه با بدیهه گویی های خود، موضوعات نمایشی را از حالت ثابت و تکراری خارج کرده، هر بار به نحوه تازه و سرگرم کننده ارائه می دادند. در خاتمه لازم است اشاره کنیم که ابوبشر متـّی مترجم فن شعر و دیگر قدما از جمله ابن رشد قرطبی، معنی کومودیا را مانند تراگودیا نمی فهمیده اند و از این رو آن را به هجو ترجمه کرده بودند که نزدیک ترین معنی به کمدی است.

کلیات مباحث دستوری

کلیات مباحث دستوری

. ضمیر

. صفت

. قید

. حرف، شبه جمله

. گروه واژه، واژک

. نقش گروه ها و واژه ها

. مسند

. تمیز

. منادا

. صفت، مضاف الیه، بدل، معطوف، تأکید

. مقوله های هفتگانه و نقش ها

. تغییر مقوله

. ژرف ساخت ، رو ساخت

       

ضمیر

می توان به جای آوردن اسم، واژه ای آورد که جانشین اسم شود. مثلاً به جای

مرد رفت.

می توان گفت:

او رفت.

و به جای

شیشه شکست.

می توان گفت:

این شکست.

در این جمله ها «او» و «این» به جای اسم نشسته اند و جانشین اسم شده اند. واژه ای که جانشین اسم می شود و با آوردن آن، دیگر خود اسم را نمی آوریم ضمیر نامیده می شود. ضمیر مقوله دیگری از انواع کلمه است.

 صفت

می توان وابسته ای برای اسم آورد و با آن خصوصیتی به اسم نسبت داد؛ مثلاً چنین گفت:

مرد دانا رفت.

شیشه نازک شکست.

«دانا» خصوصیتی به مفهوم «مرد» می افزاید. همچنان که «نازک» خصوصیتی را درباره «شیشه» بیان  می کند. «دانا» و «نازک» مقوله  دیگری از انواع کلمه است. این واژه ها را صفت می نامیم. صفت کلمه ایست وابسته به اسم که خصوصیتی به اسم نسبت می دهد و مفهوم آن را مقیّد می کند.

قید

درجمله ی

مرد دانا رفت.

می توان گفت:

مردِ دانا سریعاً رفت.

«سریعاً» وابسته به فعل است و نشان می دهد که «عمل رفتن» چگونه اتفاق افتاده است. «سریعاً» در این جا مقوله دیگری از کلمه است که آن را قید می نامیم. قید واژه ای است که خصوصیتی به مفهوم فعل می افزاید یا به عبارت دیگر معنی آن را محدود و مقید می سازد. بعضی از اسم ها، صفتها، فعل ها و ضمیرها نیز در جمله به صورت قید به کار می روند؛ همچنین واژه ای که به صفت یا مسند یا یک قید دیگر یا مصدر و یا به مفهوم جمله وابسته باشد و آنها را مقید کند نیز قید نامیده می شود:

«شیشه بسیار نازک شکست.» (در این جمله «بسیار» قید برای صفت آمده)

«شیشه بسیار نازک است.» (در این جمله «بسیار» قید برای مسند آمده)

«مرد دانا بسیار تند رفت.» (در این جمله «بسیار» قید برای قید آمده)

«تند برخاستن و رفتن علی مرا به تعجب انداخت.» (در این جمله «تند» قید برای مصدر آمده)

 حرف، شبه جمله

علاوه بر مقوله های اسم، فعل، ضمیر، صفت و قید، دو مقوله دیگر نیز در زبان دیده می شود:

الف) در جمله ی

مرد با کودک رفت.

«با» ، «کودک» را به «مرد» ارتباط می دهد و آن دو را همراه می کند، «با» از مقوله ای است که آن را حرف می نامیم. حرفها وظایف گوناگونی در جمله به عهده می گیرند.

ب) در جمله ی

کاش باران بیاید

«کاش» واژه ای است که مفهوم جمله از آن به دست می آید و بار عاطفی دارد. مثلاً مفهوم این جمله ها از «کاش» مستفاد می شود:

آرزو می کنم.... – خواست من این است که ... –

واژه هایی که مفهوم جمله از آنها به دست می آید و عاطفه ای را بیان می کنند، شبه جمله یا صوت نام دارند. اسم، فعل، ضمیر، صفت، قید، حرف و شبه جمله ، مقوله های هفتگانه زبان است. آنها را انواع کلمات یا طبقات دستوری نیز می گویند.

 گروه واژه، واژک

هر جمله از جزء های کوچکتری تشکیل می شود؛ مثلاً در این جمله:

دانش آموزان کلاس پنجم تمرین های ریاضی خود را خیلی سریع نوشتند.

در وهله ی نخست می توان این جزءها را تشخیص داد:

دانش آموزان کلاس پنجم

تمرین های ریاضی خود را

خیلی سریع

نوشتند.

سه جزء اول، گروه هایی هستند که با هم عمل می کنند، یعنی از نظر نحوی یک واحد هستند؛ در سه گروه اول، هسته ای وجود دارد که بقیه واژه ها بدان وابسته اند:

دانش آموزان، تمرین ها، سریع.

از جزءهای هسته، به اضافه واژه آخر، می توان جمله ای ساخت. جمله ای را که از این جزء های هسته می سازیم، می توان جمله هسته نامید:

دانش آموزان تمرین ها را سریع نوشتند.

هر کدام از جزءهای هسته را واژه ای تشکیل می دهد که برخی از واژه ها نیز قابل تقسیم به اجزای کوچکتری هستند:

دانش آموزان= دان+   ِِ  ش + آموز+ ان

تمرینها= تمرین + ها

نوشتند = نوشت +  ََ ند.

هر کدام از این جزء های کوچکتر را واژک می نامیم. واژک کوچکترین جزء معنی دار زبان است که نمی توان آن را به واحد کوچکتری تقسیم کرد:

دان ِ  ش آموزان ِ  کلاس  ِ پنج ُ م تمرین های ریاضی خود را خیلی سریع نوشت  َ ند

واژک : دان /  ِش/ آموز / ان/  ِ/ کلاس /  ِ/ پنج / ُم / تمرین / ها /ی / ریاضی/  ِ/ خود/ را/ خیلی / سریع / نوشت / َند.

واژه : دانش آموزان/  ِ/ کلاس/  ِ/ پنجم/ تمرین ها / ی / ریاضی/  ِ/ خود / را / خیلی / سریع/ نوشتند.

گروه : دانش آموزان کلاس پنجم / تمرین های ریاضی خود را / خیلی سریع / نوشتند.

جمله: دانش آموزان کلاس پنجم تمرین های ریاضی خود را خیلی سریع نوشتند.

چنان که جدول بالا نشان می دهد جمله قابل تقسیم به چند گروه، و گروه قابل تقسیم به چند واژه، و واژه قابل تقسیم به چند واژک است. همچنین جدول بالا نشان می دهد که گاهی یک واژک، خود، یک واژه است و نیز به جای گروه به کار می رود. چنان که در جدول زیر «سریع» واژک، و نیز جانشین واژه و گروه است:

دان  ِ ش آموز  ان تمرین ها را سریع نوشت  َ ند.

واژک : دان /  ِش/ آموز/ ان/ تمرین / ها / را/ سریع / نوشت/  ند.

واژه : دانش آموزان/ تمرین ها / را / سریع / نوشتند.

گروه : دانش آموزان / تمرین ها را / سریع / نوشتند.

جمله : دانش آموزان تمرین ها را سریع نوشتند.

نقش گروه ها و واژه ها: نهاد، مفعول، قید، متمم

در جمله، گروه ها با فعل در ارتباط اند و هر گروهی در ساختمان کلام نقشی به عهده دارد. مثلاً در جمله :

دانش آموزان کلاس پنجم (1) تمرین های ریاضی خود را (2)  با قلم های خودکار (3)   خیلی سریع (4) نوشتند. (5)

گروه اول نهاد {= مسندٌ الیه} است، یعنی فعل به آن اسناد داده شده است. گروه دوم مفعول است، یعنی فعل بر آن واقع شده است. گروه سوم متمم است، یعنی به معنی فعل چیزی می افزاید و آن را تمام و کامل می کند. گروه چهارم قید است و نشان می دهد که فعل چگونه اتفاق افتاده است.

گروهی را که گروه فعلی به آن اسناد داده می شود، گروه نهادی یا نهاد یا مسندالیه می گویند، یا می گویند، نقش نهادی دارد؛ مانند گروه «دانش آموزان کلاس پنجم».

گروهی را که گروه فعلی برآن واقع می شود، گروه مفعولی یا مفعول می گویند، یا می گویند نقش مفعولی دارد؛ مانند گروه «تمرین های ریاضی خود».

گروهی که چگونگی وقوع فعل را مشخص می کند، گروه قیدی یا قید نامیده می شود یا می گویند نقش قیدی دارد؛ مانند گروه «خیلی سریع».

گروهی را که با حرف اضافه همراه است و معنی فعل را تمام می کند، گروه متممی یا متمم می گویند یا می گویند نقش متممی دارد، مانند گروه «قلم های خودکار».

مسند

برخی از فعل ها معنی کاملی ندارند؛ مانند «ام»، «بود» و «شد» در جمله های زیر:

رضا منم (من ام).

دیروز شنبه بود.

هوا سرد شد.

در این جمله ها«ام»، «بود» و «شد» معنی کاملی ندارند؛ سه کلمه «من»، «شنبه» و«سرد» معنی آن ها را کامل کرده است، به عبارت دیگر فعل های «ام»، «بود» و «شد»، کلمات «من»، «شنبه» و «سرد» را به نهاد (یعنی رضا، دیروز و هوا) اسناد داده است؛ این قبیل فعل ها را فعل ربطی می گویند و کلمه هایی که به وسیله آن ها فعل های ربطی به نهاد نسبت داده می شودند مسند نام دارند یا می گویند نقش مسندی دارند.

 تمیز

مفهوم برخی از فعل ها با وجود مفعول یا متمم (یا هر دو ) تمام نمی شود و به وسیله ی دیگری نیاز پیدا می کند تا مفهوم خود را تمام کند و ابهامی را که در جمله وجود دارد برطرف سازد. مثلاً در این جمله ها:

من او را شایسته می دانم.

همه او را در مدرسه بابک صدا می کنند.

بدون واژه های «شایسته» و «بابک»، مفهوم فعل های «می دانم» و «صدا می کنند» ابهام دارد.

این واژه ها را در این حالت که از جمله، رفع ابهام می کنند، تمیز می نامند.

مسند و تمیز نیز می توانند به صورت گروهی به کار روند:

هوا کاملاً روشن است.

من او را شایسته این کار می دانم.

«کاملاً روشن» گروه مسندی و «شایسته این کار» گروه تمیزی است.

 منادا

اسم می تواند در جمله بدون علامت یا همراه با علامتی مورد خطاب قرار گیرد:

حسن! بیا.

ای خدا! خودت رحم کن.

در این جمله ها، حسن و خدا مورد خطاب و ندا قرار گرفته اند. واژه هایی را که مورد خطاب و ندا قرار می گیرند، منادا و نقش آنها را نقش منادایی گویند. منادا نیز می تواند به صورت گروهی به کار رود:

 صفت، مضاف الیه، بدل ، معطوف، تأکید

در هر گروه، نقش اصلی را فقط یک واژه (یا واژک) به عهده دارد، که آن را واژه ی هسته ی گروه می نامیم، بقیه واژه ها(یا واژک ها) وابسته های آن هستند.

در جمله های زیر، بعضی از وابسته ها نشان داده شده است:

مرد دانا آمد. دانا وابسته به نهاد و صفت آن است.

مداد علی تراشیده شد. علی وابسته به نهاد و مضاف الیه آن است.

ابوعلی سینا شیخ الرئیس در همدان در گذشت. شیخ الرئیس وابسته به نهاد و بدل از آن است.

«مرد دانا را دیدم.» دانا وابسته به مفعول و صفت آن است.

«مداد علی را آوردم.» علی وابسته به مفعول و مضاف الیه آن است.

«ابو علی سینا شیخ الرئیس را به اصفهان دعوت کردند.» شیخ الریس وابسته به مفعول و بدل از آن است.

«به مرد دانا گفتم...» دانا وابسته به متمم و صفت آن است.

«به مداد علی علامت زدم.» علی وابسته به متمم و مضاف الیه آن است.

«به ابوعلی سینا شیخ الرئیس نامه ای نوشتند.» شیخ الرئیس وابسته به متمم و بدل از آن است.

«آن مرد، علی برادر بزرگ حسین است.» علی مسند است و برادر وابسته به علی و بدل آن، بزرگ صفت بدل و حسین مضاف الیه بدل است.

«این سرزمین را خراسان بزرگ می نامیدند.» خراسان تمیز و بزرگ صفت آن است.

«ای خدای بزرگ! به فریادرس!» خدا منادا و بزرگ صفت آن است.

«ای خدا، آفریننده جهان! تو بر همه چیز آگاهی!» خدا منادا و آفریننده بدل از آن و جهان مضاف الیه بدل است.

«علی و حسین آمدند.» حسین وابسته به نهاد و معطوف به آن است.

«حالم امروز خوبِ خوب است.» «خوبِ» اول وابسته به مسند و تأکید آن است.

نهاد، مفعول، متمم، مسند، تمیز، و منادا نقش های اصلی هستند؛ قید، صفت، مضاف الیه، بدل، معطوف و تأکید وابسته های نقش های اصلی هستند. به وابسته ها، «نقش های وابسته» یا «زیر نقش» می گویند.

 مقوله های هفتگانه و نقش ها

نقش ها و زیر نقش هایی که واژه ها (یا گروه ها) می توانند در جمله بر عهده گیرند، عبارتند از:

نهادی، مفعولی، متممی، مسندی، تمیزی، ندایی، قیدی، وصفی، مضاف الیهی، بدلی، معطوفی، تأکیدی.

در جدول صفحه بعد نشان داده ایم که هر مقوله از مقوله های هفتگانه زبان چه نقش ها و نقش های وابسته ای می توانند در جمله ایفا کنند.

تغییر مقوله

واژک ها، واژه ها و گروه ها گاهی تغییر مقوله می دهند، مثلاً صفت، مقوله ی اسمی پیدا می کند یا فعل، مقوله قیدی یا وصفی، و یا اسم، مقوله وصفی، چون:

1) دانشمندان ایرانی در این باره چنین گفته اند...

«دانشمند» در این جمله دیگر صفتی نیست که اسمی را توصیف کرده باشد، بلکه اسمی است که هم علامت جمع گرفته، هم در نقش نهادی به کار رفته و هم خود با صفتی توصیف شده است.

2) شاید آنها بیایند.

«شاید» که در اصل فعل مضارع ساده است، در اینجا به صورت قید به کار رفته است. 

3) او ماشین برویی دارد.

4) او بچه بگو بخندی است.

در این جمله ها، فعل امر به صورت صفت به کار رفته است. همچنین اسم بسیاری از فلزات و مواد دیگر، کاربردی شبیه به کاربرد صفت پیدا می کنند:

انگشتر طلا به جای             انگشتر طلایی

ظرف مس به جای              ظرف مسی یا ظرف مسین

گردنبند نقره به جای           گردنبند نقره ای

سینی ورشو          به جای          سینی ورشویی

لباس پشم  به جای            لباس پشمی

 ژرف ساخت ، روساخت

در هنگام سخن گفتن یا نوشتن، اغلب اجزایی را از جمله حذف می کنیم. وقتی شما از دوستتان می پرسید «امروز ساعت اول، چه درسی داریم؟» و او جواب می دهد: «دستور»؛ این کلمه از جمله ای است که همه اجزای آن، جز همین کلمه دستور «حذف» شده است. در واقع در ذهن دوست شما که به شما جواب داده، چنین جمله ای بوده است : «امروز ساعت اول، درس دستور زبان فارسی داریم». همچنین وقتی که معلم رو به شاگردان می گوید:

«می توانید بروید» در سطح روساخت است و «شما دانش آموزان می توانید بروید» در سطح ژرف ساخت است. همچنین در این گفتگو:

- امروز ساعت اول چه درسی داریم؟

- دستور

«دستور» در سطح روساخت و «امروز ساعت اول درس دستور زبان فارسی داریم» در سطخ ژرف ساخت است.

همچنین در امثال این جمله ها:

مهندسین نقشه راه را کشیدند.

نقشه راه به وسیله مهندسین کشیده شد.

دو روساخت متفاوت به کار برده ایم، ولی ژرف ساخت آنها یکی است؛ به سخن دیگر، یک معنی در ذهن ما وجود دارد.

همچنین عبارت زیر:

«پرویز گفت: مریض است و به مدرسه نمی آید.» دارای سه ژرف ساخت زیر است:

پرویز گفت.

پرویز مریض است.

پرویز به مدرسه نمی آید.

تبدیل جمله یا جمله ها را به ژرف ساخت، «تأویل» و «گشتاری کردن» می گویند.

نقل از تبیان

انواع سجع (متوازن و مطرف)

  • سجع متوازی

  • سجع مطرف

در سجع متوازی کلمات از نظر هجا، عدداً و کماً (کوتاهی و بلندی) مساویند؛ اما در واک رَوی مشترک نیستند. صامت نخستین هجای قافیه می تواند متغیر باشد یا نباشد:

کام Kām / کار kār / بام / کار ، مستبین mos-ta-bin/ مستقیم imעmos-ta-،

ستاننده sa-tā-nan-de / گشاینده go-šā-yan-de / مواج mav-vāj /  نقادādע-עna

 تبصره1: هر چه واک های مشترک بیشتر باشند، سجع متوازن موسیقیایی تر است و اوج آن وقتی است که اختلاف واک فقط در واک رَوی باشد: عامل/ عامد

 این موارد را می توان از دیدگاه تجنیس (تجنیس مطرف) نیز مورد بررسی قرار داد.

 تبصره2: اگر اختلاف رَوی فقط در نقطه باشد مثل سوز/سور، شور/ سوز، در نزد برخی از قدما جناس خط یا تصحیف محسوب می شد. این موارد از نظر ما همان سجع متوازن است.

 تبصره3: فرق سجع متوازن با هم هجایی این است که در سجع متوازن علاوه بر رعایت تساوی عددی هجاها، تساوی کمی هجاها هم شرط است: بی نظم/ پرواز، اما در کلمات هم هجا فقط تساوی عددی هجاها مطرح است:

 خدا xo-da/ کیسه ki-se / نقاشیa-ši ע-עna / شکستم še-kas-tam

تبصره4: اگر اسجاع متوازن در جمله، کنار هم قرار گیرند (ای صراف نقاد) موسیقی کلام، افزونی بیشتری خواهد یافت.

 فرمول های سه گانه

به طور کلی می توان فرمول های زیر را برای سه نوع سجع ارائه داد:

وزن و رَوی یکی = سجع متوازی (مراد از وزن، تساوی عددی و کمی(امتداد) هجاهای کلمات است.

وزن یکی و رَوی مختلف = سجع متوازن

وزن مختلف و رَوی یکی = سجع مطرّف

سجع مطرف :(یعنی طرف دار: طرف اول یکی از کلمات از طرف اول کلمه دیگر سنگین تر است.)

در آن اتحاد رَوی شرط است و حداقل یکی از طرفین سجع باید بیش از یک هجا داشته باشد. سجع مطرف بر دو نوع است:

الف: دو کلمه در تعداد هجا متفاوت اند و صامت آغازین هجای قافیه متغیر است :

دست dast/ شکست še-kast / راز rāz / نواز  na-vāz/ دانشمند / پند

ز بس گل که در باغ مأوی گرفت

چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
 (رابعه)

 کلمات سجع از نظر تعداد هجا مساوی باشند اما هجاهای غیر قافیه از نظر کمیت یعنی کوتاهی و بلندی یکسان نباشند:    

ko-Jā /کجا  dar/yā دریا / va-עar? / وقار at-vārاطوار

در این مثالat ? و dar هجای بلند و va  و ko هجای کوتاه هستند.

نه باغبان و نه بستان که سرو قامت تو 

برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت

(سعدی)

در باغبان bān- ע و بستان bos-tān ، هجای ע مانند bos سه واک دارد، اما از آن کشیده تر است (هجای کشیده).

در شعر که پیرو قواعد عروضی است باغبان با بستان تساوی هجایی ندارد. از این رو قسمت «ب» سجع مطرف هیچگاه نمی تواند قافیه باشد.  نقل از تبیان