تراژدی و حماسه
ارسطو در « فن شعر» در باب شباهت ها و اختلاف های تراژدی و حماسه بحث هایی دارد که به مواردی از آن اشاره می شود:
«مشابهتی که حماسه با تراژدی دارد، فقط در این است که آن نیز یک نوع تقلید و محاکات است به وسیله ی وزن، از احوال و اطوار مردان بزرگ و جدی. لیکن اختلاف آن با تراژدی از این بابت است که همواره وزن واحدی دارد و شیوه ی بیان نیز نقل و روایت است [نه فعل و عمل]. هم چنین از حیث طول مدت نیز بین این دو تفاوت هست [تراژدی کوتاه است] در صورتی که حماسه از حیث زمان محدود نیست».
«هم در تراژدی و هم در حماسه، امور عجیب و غریب دیده می شود و در هر دو، اغراق فراوان است؛ اما این مختصات در حماسه نمایان تر است».
در این هر دو نوع ادبی، شاعر نباید خود را آشکار کند و خواسته ها و اراده ی خود را منعکس نماید. این نکته حتی تا قرون 16 و 17 هم رعایت می شد و در نمایشنامه های شکسپیر هم چنین است. «در حقیقت، شاعر از پیش خود باید خیلی کم سخن بگوید، زیرا اگر جز این باشد، شاعر دیگر تقلید و محاکاتی به جا نیاورده است».
وی همچنین، در ص 99 کتاب فن شعر، در باب این که حماسه بلندتر از تراژدی است، مطالبی دارد و در صفحه ی 114 نظر خود را مبنی بر تفوق تراژدی بر حماسه اعلام می دارد. اما آنجا که می گوید حماسه در ادب یونان وزن مخصوص دارد (ص100)، باید توجه داشت که در ادب ما هم کم و بیش چنین است و حماسه های معروف ما معمولاً در وزن متقارب سروده شده اند.
ارسطو می گوید که حماسه، روایی است، حال آن که تراژدی نمایشی است. این سخن درست است، اما حماسه را هم می توان به نمایش در آورد. ارسطو خود در ص 95 فن شعر می گوید که در حماسه هم درست مانند تراژدی، پلات باید جنبه ی نمایشی داشته باشد. یک فرق مهم بین حماسه و تراژدی که در فن شعر بدان تصریح نشده است، وضع قهرمان این دو نوع ادبی است. در تراژدی حتماً "کاتاستروف" یعنی فاجعه هست که قهرمان را سرانجام به تیره بختی می کشاند، حال آن که در حماسه چنین نیست.
انواع رمان از نظر ساخت
رمان را به لحاظ ساختمان و مایه های سبکی به چهار نوع، تقسیم کرده اند:
رمان حوادث (1)
رمانی است که در آن تکیه اصلی بر حوادثی است که در طی رمان مدام اتفاق می افتد و رمان فی الواقع چیزی نیست جز مجموعه ای از حوادث و ماجراهای پی در پی و مختلف. مثل رمان روبنسون کروزئه اثر دانیل دفئو که مجموعه ای از حوادث گوناگونی است که برای قهرمانان داستان اتفاق می افتد. رمان حوادث، حد فاصل رمان با رمانس است، زیرا در رمانس هم مثلاً امیر ارسلان رومی، خواننده با حوادث متعدد (منتهی محیرالعقول) سرگرم است.
رمان شخصیت (2)
رمان جدید برخلاف رمان های قدیم که معمولاً رمان حوادث بوده اند، رمان شخصیت هستند. در رمان حوادث، تکیه بر اعمالی است که قهرمان داستان انجام می دهد، اما در رمان شخصیت تکیه بر انگیزه ی انجام اعمال است.
بدین ترتیب در رمان های حوادث مثل سمک عیار و غالب داستانواره های قدیم ایرانی می توان پرسید: بعد چه شد؟ And Then?)) اما در رمان شخصیت باید پرسید: چرا چنین شد؟ (? Why) مثلاً در بوف کور توالی حوادث آن قدر اهمیت ندارد که انگیزه ی اعمال و این چرایی هاست که در آن بحث انگیز است. از این رو رمان حوادث را می توان ادامه همان قصه ی بلند دانست و اصطلاح داستان را به شخصیت اختصاص داد و پیداست که این دومی ارزش ادبی دارد.
رمان نامه ای (3)
که در آن ساخت رمان بر مبنای نامه هایی است که بین دو قهرمان اثر رد و بدل می شود. یا خواننده از طریق نامه هایی که در رمان آمده است وارد فضای داستان می شود مثل «نامه های یک زن ناشناس» اثر استفان تسوایک یا «نامه های ورتر»( رنج های ورتر جوان) اثر گوته.
در رمان واره های منظم ادبیات فارسی هم گاهی از نامه نگاری بین عاشق و معشوق استفاده شده است.
رمان اندیشه (4)
رمانی است که مبنای آن بر ایده ها و مشرب های از پیش معلوم قالبی است، مثل رمان های نویسندگان حزب کمونیست شوروی. برخی از آثار جورج اورل (مثلا مزرعه حیوانات) و هاکسلی هم از این دست است.
در پایان این بخش بی فایده نیست که به آراء هنری جیمز داستان نویس و منتقد آمریکایی در باب «رمان شخصیت» و «رمان حوادث» اشاره ای به عمل آید.
جیمز، تمایز بین این دو نوع رمان را اصولی نمی داند و می گوید از دید نویسنده چنین تمایزی نمی تواند وجود داشته باشد و او این نظر را در مورد تمایز بین رمان و رمانس که همان داستان های عاشقانه پر ماجرا می باشد نیز ابراز می دارد.
به نظر هنری جیمز در رمان، حادثه و شخصیت به هم گره خورده اند.
شخصیت چیزی جز حادثه نیست و حادثه دلیل بر وجود شخصیت است . بدین ترتیب به عقیده ی او فرق بین رمان حوادث و شخصیت و حتی رمان و رمانس برساخته ی منتقدان ادبی است .
رمان ها را بر حسب تکیه ای که بر مطالب کرده اند و از نظر فرقی که در موضوع و مقاصد هنری دارند، به نحوه ی زیر تقسیم می کنند:
رمان شکل پذیری (5) یا نوول تربیتی (6) موضوع این گونه رمان ها توسعه و تکامل ذهن و شخصیت قهرمان است. قهرمان تجربیات مختلفی را پشت سر می گذارد و معمولاً بعد از سپری کردن یک بحران روحی، به ماهیت، نقش و وظیفه ی خود در جهان پی می برد. برخی از آثار توماس مان و سامرست موام (ماه و شش پشیز) از این دسته اند.
یکی از انواع فرعی این گونه رمان، رمان زندگی هنرمند (7) است که در آن تحول و تکامل خود داستان نویس یا هنرمندی مطرح است. در این گونه داستان ها، هنرمند طی حوادثی به موقعیت و سرنوشت هنری خود وقوف می یابد. مثال این نوع ، رمان معروف مارسل پروست موسوم به «در جست و جوی زمان های گمشده» و «چهره ی هنرمند در جوانی» اثر جمیز جویس است.
رمان اجتماعی (8) که در آن تکیه بر تاثیر اجتماع و مقتضیات اجتماعی بر شخصیت قهرمانان و حوادث داستان است و گاهی نیز در آن تزهایی برای اصلاحات اجتماعی عرضه می شود؛ مثل «خوشه های خشم» اثر جان اشتین بک داستان پرداز آمریکایی.
رمان تاریخی (9) در این نوع رمان، زمینه ی اثر و شخصیت ها و حوادث از تاریخ اخذ شده اند، مثل رمان «ایوانف» اثر والتر اسکات یا «قصه ی دو شهر» اثر چارلز دیکنز یا آشیانه ی عقاب نوشته ی زین العابدین مؤتمن. جورج لوکاچ منتقد بزرگ ادبی در سال 1962 کتابی در بررسی این نوع رمان به نام «رمان تاریخی» نگاشت .
رمان محلی (10) که تکیه ی آن بر آیین و رسوم و لهجه ی شهرها و ولایات است؛ نه به این قصد که صبغه محلی Color – Local پیدا کند بلکه به این جهت که تاثیر اوضاع و احوال و عوامل محلی را بر کردار و رفتار شخصیت های داستان نشان دهد و نحوه ی تفکر و احساسات قهرمانان داستان را با توجه به زمینه ها و مایه های محلی تبیین نماید. مثال این گونه رمان، «ایالت یوکنا پاتافا» اثر ویلیام فالکنر و برخی از آثار رسول پرویزی و صادق چوبک (مثل تنگسیر) است.
رمان روانی (11) که در آن از مسائل ذهنی و روانی قهرمان یا قهرمانان داستانی سخن می رود. این نوع رمان امروز با پیشرفت دانش روانشناسی و روانکاوی، رواج بسیار یافته است. نمونه آن برخی از آثار جویس و ولف و صادق هدایت مثلاً بوف کور است.
هسته داستانی (Plot) رمان هم انواع مختلفی دارد: تراژدی، کمدی، طنز، عاشقانه.
باید توجه داشت که در رمان محض یعنی رمان به معنی واقعیش و به اصطلاح Novel Proper، شخصیت های پیچیده و مشکلی از طبقات مختلف اجتماع مطرح اند که برای اعمالی که در داستان انجام می دهند انگیزه های متفاوتی دارند. این قهرمانان در تقابل با شخصیت های دیگر، تجربیات زندگی را به خواننده منتقل می کنند. اما در داستان های عاشقانه و پهلوانی یعنی رمانس منثور (12)، همان طور که در منشأش رمانس های پهلوانی یا شهسوارانه (13) دیده می شود، شخصیت های ساده ای مطرح اند که معمولاً عمق ندارند، و پیچیده نیستند و نویسنده در مورد آنان اغراق می کند و آنان را والاتر از آن چه هستند و به طور کلی بالاتر از واقعیت نشان می دهد. در این گونه رمان ها، قهرمان و نابکار، ارباب و رعیت، بد و خوب به صورت قاطعی از هم جدا می شوند. قهرمان از جنس دیگر مردمان نیست و از بافت واقعی اجتماع جداست. ساختمان پلات بر آرمان ها و خیالات و ماجراهای غیر واقعی مبتنی است. نمونه رمانس نوول ها (14) را می توان در آثار خیالی عاشقانه – پهلوانی یا عاشقانه– ماجراجویانه در مقابل رمان های واقع گرا (Realistic Novels) والتر اسکات دید. امیلی برونته، ادگار آلن پو، مارک تواین، هم چنین آثاری دارند که کاملاً از آثار کسانی چون فالکنر متمایز است.
مراد از این بحث این است که ارزش پلات در همه انواع رمان ها به یک اندازه نیست. در برخی بسیار منسجم و در برخی سست و بی رمق است و چنان که بعداً توضیح داده خواهد شد. در برخی از روایات نیز اصلاً نمی توان قایل به پلات شد که ما این گونه روایات را قصه (در مقابل داستان) می خوانیم.
نقل ازتبیان
یکی از نکات کلیدی در مبحث داستان، بحث روایت است. شناخت روایت هم به ما کمک میکند داستان را بهتر بشناسیم و هم کمک میکند بهتر داستان بنویسیم. بحث روایت البته بحث طول و درازی است، اما سعی میکنیم اینجا تا حدی دربارهی تعریف آن و دیدگاههایی که دربارهاش هست، صحبت کنیم. اکثر روایتشناسان، روایت را متنی میدانند که قصهای را بیان میکند و یک قصهگو (راوی) دارد. ژرار ژنت، منتقد فرانسوی، روایت را گونهای گزینش عناصر و ایجاد نظم همنشینی در طرح میداند قبل از پرداختن به مبحث روایتشناسی، خوب است ابتدا گونههای مختلف راوی را مرور کنیم:
1ـ راوی دانای کل که چهار شکل دارد: الف ـ نویسندهی دانای کل: در این شکل روایت که قدیمیترین شکل آن است و معمولاً در قصههای قدیمی، مثل هزار و یک شب پیدا میشود، راوی نویسندهی داستان است و بر همهچیز آگاهی دارد. در این شکل از روایت افعال معمولاًبه صورت ماضی میآید؛ ب ـ راوی دانای کل خنثی: در این شکل روایت، نویسنده مستقیماً درگیر نیست و من دوم او (که او هم دانای کل و کلینگر است) روایتگر است؛ ج ـ راوی دانای کل چندگانهی محدود: در این شکل، راوی به کل ناپیداست و از ذهنیت شخصیت داستان روایتگری میکند. رمان «خانم دالووی» از ویرجینیا ولف، دارای چنین روایتی است؛ د ـ راوی دانای کلّ محدود: در این روایت، ما فقط ذهن یک راوی (معمولاً یکی از قهرمانان) را پیش رو داریم و محدود بودن آن به این دلیل است که داستان فقط از دید یک شخصیت دیده میشود.
2ـ شکلهای مختلف «من»: الف ـ منِ دوم نویسنده: این من، یا دانای کل است یا منی با دیدگاه محدود. همیشه حضوری سایهوار دارد و به خواننده نمیگوید که نویسنده است و گاه فقط از طریق برخی قراین میشود به ماهیت او پی برد؛ ب ـ منِ ناظر: در این شیوه، «من» فقط قسمتی را که شاهد بوده روایت میکند. او بیطرف است و ناظری بیش نیست و نمیتواند به ذهن آدمها دسترسی بیابد؛ ج ـ منِ قهرمان: در اینجا راوی دیگر فقط ناظر نیست، بلکه خود یکی از کاراکترهای داستان میشود و ممکن است داستان را از زاویهی درونی خود نگاه کند.
3ـ شکلهای مختلف سوم شخص:
الف ـ سوم شخص عینی: این راوی همان منِ دوم نویسنده است که به صورت سوم شخص درآمده و سعی میکند هرچه را که میبیند، بیطرف گزارش کند؛ ب ـ چشم دوربین (برشی از زندگی): زاویه دید در این روش نزدیک است، ولی انگار خواننده از توی دوربین دارد صحنه را نگاه میکند؛ کارهای ارنست همینگوی به این شکل از روایت نزدیک است.
نظریههای روایت:
حال که با گونههای راوی آشنا شدیم، میرویم سر اصل روایت. روایت چند ویژگی دارد: 1ـ مصنوعی بودن: تفاوت روایت با زبان طبیعی و روزمره (مثلاً گفتوگوی دو نفر در صف اتوبوس) در این است که روایت از قبل دارای طرح و برنامهای است و طبق آن طرح ساخته میشود؛ 2ـ تکراری بودن: این تکراری بودن به این معناست که چیزهایی که ما در داستان میخوانیم، در داستانها و یا قصههایی که قبلاً خواندهایم، تکرار شده و فضاسازی و شخصیتهای داستان هم برایمان آشناست؛ 3ـ سیر مشخص روایت: هر روایت از جایی شروع میشود و به جایی ختم میشود؛ 4ـ هر روایتی یک راوی و یا قصهگو دارد؛ 5ـ در هر روایت با نوعی جابهجایی روبهرو هستیم، به این معنا که روایت سلسلهای از حوادث نیست که پشت سر هم قطار شده باشند، بلکه راوی (نویسنده) میتواند حادثهای را جابهجا کند یا دست به ترکیبهای تازهای بزند و یا سیر زمانی وقایع را عوض کند.
قبل از آنکه به دستهبندی نظریات اصلی مبحث روایت بپردازیم، باید بگوییم که عنصر بسیار مهم روایت، زمان است و تقریباً اکثر روایتشناسان و «زمان» را جزء لاینفک هرگونه روایتی میدانند.
مهمترین نظریات دربارهی روایت:
مبحث روایت، پنج نظریهپرداز عمده و اصلی دارد: ولادیمیر پراپ، تزوتان تودوروف، رولان بارت، ژرار ژنت و آلجیر داس گریما.
ولادیمیر پراپ: این نظریهپرداز روسی، عمدهی نظریات خود را دربارهی روایت، در سال 1938 در کتاب «ریختشناسی قصههای پریان» منتشر کرد. پراپ روایت را اینگونه تعریف میکند: «متنی که تغییر وضعیت را از حالت پایدار به حالت ناپایدار و دوباره بازگشت آن به حالت پایدار بیان میکند». پراپ این تغییر وضعیت را رخداد (EVENT) مینامد. علاقهمندان میتوانند برای اطلاع بیشتر از نظریهی پراپ، به کتاب مذکور مراجعه کنند.
تزوتان تودوروف: این نویسنده و منتقد بلغاریالاصل، معتقد است که داستان با وضعیتی پایدار شروع میشود، سپس نیرویی تعادل آن را برهم میزند و موقعیت ناپایداری ایجاد میشود و با کنش قهرمان داستان، موقعیت دوباره به حالت پایدار برمیگردد. تودوروف معتقد است که در داستان دو فصل وجود دارد: فصل وضعیتها (پایدار و ناپایدار) و فصل گذار.
رولان بارت: بارت روایت را ابزار ارتباط میداند که فرستندهای دارد و گیرندهای. او تقسیمبندی سهگانهای از روایت دارد: 1ـ راوی دیدگاه شخصیت اصلی داستان را دارد، با ضمیر اول شخص مینویسد، گاه قهرمان است و گاه شاهد رخدادهای داستان؛ 2ـ راوی غیرشخصی است، دانای کل است و به قول گوستاو فلوبر داستان را «از جایگاه خداوندی» میبیند؛ 3ـ در جدیدترین گونهی روایت که نمونهی کاملاش در آثار هنری جیمز هست،راوی روایت خود را به دانش و بینش شخصیتها محدود میکند و همهچیز چنان پیش میرود که انگار هریک از شخصیتها، راوی است.
ژرار ژنت: ژرار ژنت، منتقد و نویسندهی فرانسوی، روایت را دارای چهار عنصر میداند: 1ـ نظم که بیان منطقی و زمانمند داستان است؛ 2ـ تداوم روایت که نشان میدهد کدام رخدادها یا کارکردهای داستان را میتوان گسترش داد یا حذف کرد؛ 3ـ تکرار که به تعداد روایت یک رخداد در رمان میپردازد؛ 4ـ حالت یا وجه، به این معنا که فاصلهی روایت با بیان راوی کدام است؟ آیا روایت مستقیم است یا غیرمستقیم و یا غیرمستقیم آزاد؟
آلجیر گریما: گریما، روایتشناس مقیم فرانسه، برای روایت، سه نوع ساختار قائل است: الف ـ زنجیرههای اجرایی که چگونگی انجام عمل و یا مأموریتی را بیان میکند؛ ب ـ زنجیرههای میثاقی که به وسیلهی آنها وضعیت روایی مورد نظر به سرانجام معهود خود میرسد؛ ج ـ زنجیرههای جابهجاکننده که به کمک آنها انواع جابهجاسازی روایتی انجام میشود.
در پایان باید گفت که نظریههای روایت محدود به این پنج نظریه نمیشوند و ممکن است ما به نظریات دیگری هم بربخوریم، اما این پنج نظریه که به شکل موجز معرفی شد، از اصلیترین نظریات مبحث روایت محسوب میشوند.
برخی منابع:
ـ اخوت، احمد: دستور زبان داستان، چ اول،نشر فردا، اصفهان، 1371.
ـ احمدی، بابک: ساختار و تأویل متن (جلد اول)، چاپ اول، نشر مرکز، تهران، 1370.
ـ پراپ، ولادیمیر: ریختشناسی قصههای پریان، ترجمهی فریدون بدرهای، توس، تهران، (تبیان)
شخصیت ، تیپ ، چهرمان یا همان نمونه نوعی بحثی است که امروزه در داستان به آن زیاد پرداخته می شود .این بحث اولین با ر در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مطرح شد.در همه جای دنیا افراد مثل هم هستندو در خیلی از خصوصیات مشترکند.
همه ما در طول زندگی در حال نقش بازی کردن هستیم و در هر مکانی یک جور برخورد می کنیم.مارکسیست ها می گویند طبقه اجتماعی وشغل انسان نشان دهنده شخصیت او هستند.به خصوصیاتی که به طبقه و شغل افراد بستگی دارد تیپیک یا چهرمانی گفته می شود.مثل تیپ کارگری – کارمندی –معلمی –دکتری و غیره
«اگر خصوصیات عام مشترک بین افراد یک طبقه اجتماعی و شغل آنان «یعنی همان خصوصیات تیپیک یا چهرمانی »را به خصایص کاملا فردی و شخصی اضافه کنیم در این صورت یک شخصیت داستانی را ساخته ایم. »
البته این یک تئوری مارکسیستی است و آنها عقاید و باورهای انسانی را ندیده گرفته وآنرا جزیی از شخصیت حساب نکرده اند در حالیکه باور و اعتقاد جنبه مهمی ازشخصیت محسوب می شود واصلا تفاوت انسانها از همین باور ها منشاء می گیرد.
یکی از تفاوتهای اساسی بین نویسندگان مؤمن و متعهد با یک نویسنده غیر الهی در همین پرداختن به فطریات واعتقادات مذهبی است. نویسندگان غیر الهی به غرایز جسمانی انسان بیشتر می پردازند تا به اخلاقیات و روحیات و همین است که نوشته هایشان چنگی به دل نمی زندو چیز تازه ای به خواننده منتقل نمی کند .
شخصیت انسان در سه مورد خود را نشان می دهد:
1- در ارتباط با خود
2- در ارتباط با همنوعان
3- در ارتباط با محیط مادی
همچنین اشخاص داستان به چند نوع تقسیم می شوند :
1- اشخاص ساده: که یک یا دو خصیصه اخلاقی بیشتر ندارندو واکنش آنها قابل پیش بینی است.
2- اشخاص جامع :«یا پیچیده که نمی توان آنها را درست شناخت و برخورد آنها با حوادث معلوم نیست.اگر با این نوع شخصیتها سالها زندگی کنی باز هم نمی توانی همه خصوصیات آنها را بشناسی و عکس العملشان را پیش بینی کنی. »
3- اشخاص قرار دادی یا کلیشه ای : این نوع شخصیتها در داستانهای قدیمی بیشتر وجود داشته اندو همواره به یک شکل ظاهر می شده اندبه طور مثال یک دزد دریایی که با یک چشم و یک پای چوبی در داستان ترسیم شده است .
شخصیت اصلی یا همان قهرمان باید یک شخصیت پیچیده باشد و شخصیت های فرعی از نوع شخصیت ساده و کلیشه ای
یکی از مزایای این نوع انتخاب این است که این دو نوع شخصیت احتیاج به توصیف ونشان دادن شخصیت توسط نویسنده ندارند و اوبیشتر در باره قهرمان که شخصیت پیچیده و جامعی دارد توضیح می دهد.
شخصیتهای داستان از یک جنبه دیگر به دو دسته تقسیم می شوند:
1-ایستا
2- پویا
ایستا کسانی هستند که از اول تا آخر داستان تحولی پیدا نمی کنند و به همان شکل اولیه باقی می مانند ولی شخصیتهای پویا در طول داستان تحولی پیدا می کنند که یکی ازتحولات زیر است :
1-تحول در منش « یک صفت یا خلق در انها تغییر پیدا می کندکه ممکن است به سوی خوبی یا بدی باشد .»
2-تحول در سرنوشت «از جوانی به پیری،از سلامت به بیماری ، ازدواج ،طلاق و...»
3-تحول در عقاید و باورها «در اول به چبزی اعتقاد دارد و در طول داستان این اعتقاد را از دست می دهد یا محکمتر برآن پای می فشارد .»
جدای از این موارد نویسنده باید قادر باشد تا از زبان این شخصیتهابه گونه ای که هستند حرف بزند و تطابق حرفها را با گوینده ایجاد کند مثلا از زبان یک بیسواد حرفهای ادیبانه نزند. گفتگو به طبقه اجتماعی افراد بستگی دارد و هر طبقه ای به یک روش خاص صحبت می کنند یک نویسنده باید به حدی با جامعه اش آشنا باشد که این تفاوتها را بشناسد و بتواند از زبان هر شخصیتی به طور مناسب حرف بزند.
نکته دیگر در مورد شخصیت پردازی در داستان اینکه خصوصیات ظاهری «سن و سال، جنسیت، نوع لباس، نژاد، قد و قواره، چهره »و خصوصیات درونی را توصیف کنیم.
منبع :محمد رضا سر شار(تبیان)
اساس شعر فارسی – شعر اخلاقی
پس از آنکه شعر خوب را تعریف کردیم و آن را به شعر خوب عمومی و خصوصی تقسیم نمودیم، اینک بیان می کنیم که اساس شعر را بر سه قسم می توان تقسیم نمود:
1) اشعار اخلاقی
2) اشعار وصفی
3) اشعار روایی
1- اشعار اخلاقی
اشعاری هستند که تشویق و ترغیب به پیروی از اصول خوب، احساسات سالم، حریّت افکار و آزادی عقیده، وطن پرستی و شرافت دوستی، راستی و نیکوکاری و اجتناب از صفات رذیله بنماید. چون برای نژادهای مختلفه و ادوار متفاوته اصول اخلاقی کم و بیش متفاوت است، قهراً حکمیت در خوبی و بدی این قبیل اشعار هم باید با ملاحظه این اختلافات باشد، هر ملت و نژادی در هر دوره برای تکمیل و ترقی هیأت اجتماعی خود پیروی از اصول و پیمودن راه هایی را معتقد است که شاید همان اصول و راه ها منظور دیگران نباشد. مرام هیأت اجتماعی نژاد سمیتیک (1) با نژاد آرین (2)، مرام یهودی قدیم با یونانی و روم و ایرانی قدیم یکی نبوده اصول اخلاقی و اجتماعی آنها متباین بوده است، بنابراین شعرهای اخلاقی آنها با هم متفاوت است مگر بهترین آن اشعار را که دارای جنبه عمومی باشد.
1) اقوام سامی: آشوری، بابلی، عبرانی، آرامی و ...
2) نژاد هند و اروپایی، آریایی نژاد و ...
استاد محمد تقی بهار( ملک الشعرا)
سبک شناسی نظم نقل از تبیان